۱۳۸۷ تیر ۲۹, شنبه

خاطرات یک زندانی سیاسی از209 مخوف زندان اوین


بنام سعادت ملت ایران و با درود به جانباختگان راه آزادی
خاطراتی از شکنجه گاه مخوف 209 اوین
هر جوان دلسوزی که قلبش برای میهن عزیزمان ایران می تپد و در حکومت خودکامه، ارتجاعی و مذهبی ایران شهامت آزادیخواهی داشته و فریاد حق طلبی را سر داده باشد ، بعید است که گذرش به بازداشتگاه 209 اوین نیافتاده باشد و از تازیانه های استبداد مذهبی در امان مانده باشد. در این لحظه که من از زندان رجایی شهر کرج (گوهر دشت) که خود تبعیدگاه زندانهای ایران است برای شما می نویسم ، شکنجه گاه 209 اوین کوه مردانی همچون کیوان رفیعی ، دکتر سعید ماسوری، رضا ملک افشا کننده جنایات وزارت اطلاعات ، آیت الله کاظمی بروجردی و صدها تن از هواداران وی ، و صدها مبارز گمنام ولی شجاع و حق طلب دیگر را در خود جای داده است
همه زندانیان سیاسی که اکنون بصورت محکوم و یا بلاتکلیف در جای جای زندانهای ایران عمر گرانمایه را هزینه ازادی میهن میکنند ، دوره بازداشت و بازجویی خود را در شکنجه گاه 209 اوین سپری کرده اند. بنده نیز خود جزو همین افراد بودم .اکنون نمی خواهم از شکنجه های سیستماتیک که تخلیه اطلاعات و گرفتن اعتراف بکار برده می شود چیزی بگویم . تنها می خواهم از عمل وحشیانه یکی از زندانبانها خاطره ای نقل کنم که نظیر ان را تنها میتوان در اردوگاه ( اشو تیز) نازیها المان در جنگ جهانی دوم که در کشور لهستان تاسیس نموده بودند جستجو کرد
من در سلول انفرادی بازداشتگاه اوین دوره بازجویی سختی را پشت سر میگذاشتم . حدود سه ماه بود که در انفرادی بسر می بردم و مستقیما توسط بازجوی طلایی وزارت اطلاعات و بند 209 ( سعید شیخان ) باز جویی میشودم . هر گونه کتاب و روزنامه هم برای من قدغن بود تا ایگونه ، فشار سلول انفرادی را بیشتر احساس کنم تنها کتابی که پس از تقاضا های فراوان در اختیار من قرار داده بودند قران مجید و مفاتیح الجنان بود که همان هم برایم نعمت بسیار بزرگی بود. یکی از شبهای گرم مرداد1384 پس از یک دوره بازجویی طولانی به سلول خود که برخلاف اکثر سلولهای بازداشتگاه 209 شیر اب و ظرفشویی نداشت بازگشتم و از نگهبان کمی اب برای اشمیدن تقاضا کردم . ولی نگهبان که گویا با تقاضایم چرتش را پاره نموده بودم با بی حوصلگی گفت : اب کل زندان قطع می باشد و چاره ای نداری جز تحمل تشنگی ( لازم به ذکر است که اشاره کنم اب کل زندان اوین از قناتی به همین نام تامین میشود و خیلی کم پیش می اید که اب زندان قطع شود ) من که خوب میدانستم نگهبان از روی تنبلی و بی مسولیتی چنین حرفی را به من زده برای گرفتن اندکی اب سماجت بخرج داده و تا نیمه های شب به در زدن ادامه دادم . نگهبان به هیچ صراطی مستقیم نبود تا حداقل مسلمانی خود را ثابت کرده و بار یمن جرعه ای اب بیاورد
پس از در زدنهای فراوان خسته و تشنه در انتهای سلول 2در 2 متر نا امیدانه نشسته بودم که ناگهان پنچره درب سلول باز شد و نگهبان گفت ( پارچ ابت را بیاور ) خوشحال و هیجان زده به سرعت پارچ اب را برداشته و بطرف درب سلول رفتم . هنوز یک قدم دیگر با درب سلول فاصله داشتم که صدای وحشتناکی مرا شوکه کرد چیز نا شناخته ای با فشار بسیار زیاد بصورتم می خورد و همه جا کاملا سفید شده بود . دیگر نه جایی را می دیدم و نه می توانستم نفس بکشم . گرد سفیدی که تمام فضای سلول را اشغال کرده بود شور مزه بود و بعدا فهمیدم نگهبان بی رحم بجای جرعه ای اب یک کپسول 10 کیلوی پودر خشک اتش نشانی را درون سلول من خالی کرده بود. درست همانند اتاق گاز که محکوم بمرگ را در ان خفه می کنند ، دیگر هوایی برای نفس کشیدن وجود نداشت . نگهبان حتی پنجره کوچک روی درب را بسته بود . در حالی که نفسم به شماره افتاده بود و مرگ را در یک قدمی می دیدم عاجزانه با کف دست به در سلول کوبیدم بینی خود را زیر شکاف در نگه داشته بودم تا از اندک هوایی که از زیر در بداخل سلول جریان داشت تنفس کنم
حدود 10 دقیقه بعد هوا تقریبا قابل تنفس شده بود . گردهای سفید فروکش کرده بود ولی هنوز غبار غلیضی از پودر خاموش کننده اتش ، در فضای بسته سلول وجود داشت . که یکی دیگر از نگهبانها امد و مرا به سلول دیگری در جوار سلول قبلی انتقال داد . سلول جدید کاملا لخت بود و خالی از هرگونه موکت و یا پتویی بود من مجبور بودم که در کف سلول بر روی موزائیک بخوابم . سلول جدید شیر اب ، ظرفشویی و توالت فرنگی استیل داشت ، اما ماجرا به همین جا ختم نشد . تازه به سلول جدید وارد شده بودم که بوی سوختگی به مشامم رسید ولی هیچ گاه به ان هیچ توجهی نکردم . فردا صبح ریس بازداشتگاه 209 به سلول من امد و مرا زیر مشت و لگد گرفت او در حین کتک زدن ، به من میگفت : کافر ، خون تو مباح است ، تو به مقدسات توهین کرده ای ، ملحد ، . . . ) تازه فهمیدم شب گذشته نگهبان برای توجیح عمل وحشیانه خود تنها کتابهایی را که من در سلول داشتم را به اتش کشیده و گناه ان را به گردن من انداخته
رئیس بازداشتگاه ، حتی به این مطلب که من در سلول انفرادی کبریت و یا فندکی برای آتش افروزی در اختیار نداشته ام کوچکترین توجهی نکرده بود . رئیس بازداشتگاه 209 (با نام مستعار کریمی ) مرا به همان سلول قبلی برد و آنجا من با استفاده از استدلال و شواهد موجود ثابت کردم که آتش گرفتن قرآن کریم و مفاتیح النجان پس از اسپری شدن کپسول آتش نشانی صورت گرفته زیرا تا سقف سلول روی گرده های سفید رنگ کپسول را دوده سیاه کاغذ گرفته بود و اگر کتب مقدس قبل از تخلیه کپسول آتش نشانی سوخته بودند ، باید روی دوده و خاکستر کاغذ آنها هم گردی سفید نشسته باشد .
هر انسانی با مشاهده محل متوجه ما جرا میشد ولی رئیس بازداشتگاه 209 حاضر به قبول استدلال من و عوض کردن رفتار خود نمی شد . ضرب المثلی است که می گوید :" فردی که خود را به خواب زده ، نمی توان او را از خواب بیدار کرد "
بعد از کتکهای فراوان مرا به همان سلول بی موکت و پتو باز گردانید و این دروغ را بصورت اتهام توهین به مقدسات ، در پرونده من درج نمودند . اتهامی که در صورت اثبات ، مجازات مرگ را در پی دارد. زندگی کردن روی موزائیک برای چندین روز متوالی غیر قابل تحّمل و در واقع مرگ تدریجی بود . دیگر فهمیده بودم سربازان گمنام امام زمان (!؟) به اسلام و قرآن تا چه اندازه معتقدند . دشمن در نظرم بسیار کثیف تر از آن چیزی که همیشه بود گردید . دیگر قید همه چیز را زده بودم . باید کاری می کردم که مرا از آن سلول لخت و شکنجه آور هر جور که شده ، بجای دیگری منتقل کنند . به همین خاطر تصمیم گرفتم تا جایی که در توان دارم فریاد بکشم : ( مرگ بر استبداد مذهبی ) ، ( مرگ بر جلادان خونخوار وزارت اطلاعات )،( مرگ بر خا منه ای ) و ...
اینجا بود که چند نگهبان ، وحشیانه درب سلول را باز کرده و مرا به بیرون یعنی یکی از اتاقهای باز جویی بردند . من در آنجا سخت ترین و طولانی ترین کتک زندگی خود را خوردم . چند عدد از دنده هایم شکست . دو تا از انگشتان دستم بر اثر ضربات با تون خرد شد . به پشت سرم ضربه ای وارد شد که هنوز هم بعد از گذشت یکسال و اندی ، نیمی از دید هردو چشم مرا تار کرده است و با عث سر گیجه های ممتد و صوت شدید در گوشهایم شده است
نیمی از تمام سطح بدنم کبود شده بود ، ولی خوشبختانه به هدف خود یعنی خارج شدن از آن سلول لخت و شکنجه آور رسیده بودم . هر چه بیشتر کتک می خوردم چهره دشمن را کریه تر می دیدم و در راهی که قدم گذارده بودم راسختر می شدم . بلی ، هر چه بیشتر کتک می خوردم بلندتر فریاد می زدم
نمی دانم اگر روزی بازرسان بین المللی سر زده از این شکنجه گاه بازدید به عمل آورند با چه صحنه هایی مواجه می شوند و چه شکایاتی را در یافت می کنند . البته در شکنجه گاه 209 نه تنها اجازه بازدید به هیچ بازرس بین المللی داده نمی شود ، بلکه هیچ مقامی هم در داخل خود رژیم اگر خارج از وزارت اطلاعات باشد.

۱۳۸۷ تیر ۲۸, جمعه

اعتراض نسبت به بازداشت های گسترده دانشجویی




اعتراض نسبت به بازداشت های گسترده دانشجویی
کمیته گزارشگران حقوق بشر
با آغاز تعطیلات دانشگاه ها و مراکز آموزش عالی در ایران، طی هفته های گذشته حدود 20 دانشجو از سوی نهادهای امنیتی بازداشت شده اند. در مشهد تعدادی از دانشجویان که کمیته ای را جهت مقابله با بازداشت های خودسرانه دانشجویی تشکیل داده بودند، دستگیر شده و پس از مدتی 5 تن از آنان آزاد شدند. در تهران نیز ابتدا 3 تن از فعالان دانشجویی دانشگاه آزاد به بازداشت نهادهای امنیتی درآمدند و سپس در روز 23 تیرماه مأموران وزارت اطلاعات با مراجعه به منازل بهاره هدایت و محمد هاشمی، این دو عضو شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت را دستگیر نمودند.
هرسال با فرارسیدن تابستان، دستگاه امنیتی در ایران با افزایش فشار بر فعالان دانشجویی اقدام به بازداشت شماری از آنان می نماید. این دستگیری های گسترده که در طول یک سال گذشته برای سومین بار تکرار شده است، درحالی صورت می گیرد که دستگاه قضایی تاکنون دربرابر افکار عمومی پیگیر، اتهامات دانشجویان بازداشت شده و علل بازداشت آنان را اعلام نداشته است.
پیش تر در تیرماه سال گذشته نیز وزارت اطلاعات اقدام به بازداشت حدود 20 تن از دانشجویان عضو دفتر تحکیم و ادوار تحکیم نمود و پس از آن در آذرماه، بیش از 50 دانشجوی طیف چپ روانه زندان شدند.
هم اکنون شمارزیادی از دانشجویان فعال و منتقد حکومت، دارای پرونده های مفتوح قضایی در دادگاه هستند. به گفته ی خانواده دانشجویان، با گذشت بیش از یک هفته از بازداشت سلمان سیما و مهدی خدایی، آنان تاکنون تماسی را با منزل برقرار نکرده اند و خانواده های این افراد در مراجعات خود به دادگاه انقلاب با پاسخ نامشخصی روبرو شده اند.
همچنین وزارت اطلاعات در اقدامی غیرقانونی، با تهدید خانواده دانشجویان، آنان را از اطلاع رسانی نسبت به شرایط فرزندانشان بازداشته است. مأموران اطلاعات با احضار پدر یکی از دانشجویان بازداشت شده، به وی اعلام کرده اند که در صورت پیگیری وضعیت پسرش و رسانه ای کردن موضوع، دخترش را نیز بازداشت خواهند کرد.
گفتنی است کلیه بازداشت شدگان روزهای اخیر در تهران به بند 209 انتقال یافته و در سلول انفرادی نگهداری می شوند.
کمیته گزارشگران حقوق بشر اقدام نهادهای امنیتی در بازداشت دانشجویان و نگهداری آنان در سلول انفرادی را امری خلاف قانون دانسته، و خواهان روشن شدن هرچه سریعتر وضعیت بازداشت شدگان است.

۱۳۸۷ تیر ۲۶, چهارشنبه

زنان چرا ذبح اسلامی می شوند؟


زنان چرا ذبح اسلامی می شوند؟
ساسان کردستانی
خبر آنقدر دردناک است که نمی دانم از کجا باید آغاز کنم .به راستی زنان ایران چه گناه نابخشودنی مرتکب شده اند که شبانه روزدر اقصی نقاط ایران این گونه لت و پارمی شوند ؟ چرا در خلال این این 30 سال حکومت خون بار اسلامیان سیاه کار ،از هر فرصتی برای قلع و قمع دختران و زنان جوان ایران در خیابان و دانشگاه و پارک و کوه و...بهره می گیرند؟
روزنامه اعتماد : قاتل سريالي کرج در جريان بازجويي هاي فني - پليسي به ارتکاب هشت فقره جنايت اعتراف کرد و گفت براي انتقام گرفتن از زنان، آنان را مي کشته است. به گزارش خبرنگار ما قاتل سريالي زنان کرجي بعدازظهر چهارشنبه هفته گذشته پس از شش ماه تحقيقات پليسي، در حالي که به رامسر رفته بود، بازداشت شد. او ابتدا ارتکاب شش قتل را گردن گرفت اما با تحقيقات بيشتر و ساعت ها بازجويي مسووليت دو جنايت ديگر را نيز متوجه خود دانست......\"
حکومتی که ضد زن است و آشکارا در جراید و رادیو و تلویزیون آن ها را شیطان و فریب کار و توطئه گر علیه مردان لقب می دهد ، آنان را بی ایمان و "وسوسه گر" مردان و روحانیان شیعه توصیف می کند !
در خیابان ها و کوچه ها آن ها در ردیف اراذل و اوباش معرفی میکند، پس به حد کافی در جامعه این تفکر را به مردان می دهد تا "شیطان" و "اغوا کنندگان مرد" و "مفسدین فی الارض" را در چهره زنان ببینند و خود امر به معروف کنند و خود هم کار را تمام کنند!
با این سیاست شیطانی جمهوری اسلامی دیگر لازم نیست خود لزومأ حکم اعدام صادر کند، بلکه آخوند های جنایت کار روی منبر ها "زن" را آن گونه معرفی می کنند تا خفاش شب در مشهد 16 زن بد بخت را با قساوت تمام بکشد و در کرمان 8 زن توسط مأموران امام زمان در زیر پل ها قصابی شوند و حالا در کرج یک بیمار روانی که قبلن نزد پلیس سابقه داشته و آزاد شده تا 8 زن نگون بخت دیگر را بکشد تا به قول خود انتقام گرفته باشد !
انتقام از کی ؟ انتقام از "زن" که جنس دست دوم است در نظام اسلامی ! زنی که خود بزرگ ترین قربانی این رژیم اهریمنی و تبه کار اسلامی است.
مگر نه این که خود دولتمردان زنباره اسلامی از معاونت ریاست دانشگاه تا دادستان جنایت کار تهران (سعید مرتضوی) و از مسئولین حراست دانشگاه ها تا رییس پلیس تهران و مردان خدا در قوه قضاییه به داشتن خانه های فساد و حتی حرمسرا های اختصاصی شهرت یافته اند ؟
آیا سازمان امر به معروف و نهی از منکر در همدان به یک زن پزشک تجاوز نمی کند و سپس او را سفاکانه به قتل نمی رساند؟
آیا مرتضوی شکنجه گرو بیمار روانی ،به دکتر زهرا کاظمی تجاوز نمی کند و سپس او را با شکنجه نمی کشد و مخفیانه چال نمی کند ؟
آیا در دانشگاه مازندران یک دختر دانشجو توسط مأموران حراست ( حراست از چی؟) مورد تجاوز قرار نمی گیرد و آن دختر بی پناه با پرناب خود از طبقه پنجم همان ساختمان حراست خودکشی نمی کند تا داغ این ننگ را پاک کند؟
آیا این خود حکومت قصابان اسلامی نیست که داغ ننگین خود را بر پیشانی میهن اشغال شده ما زده اند و هر روز و هر ساعت از جنایتی به جنایت دیگر می غلطند تا چرخ های این آسیاب قتل و کشتار با جریان خون مردان و زنان ایران باز به گردش مصیبت بار خود ادامه دهد؟
و آن چه امروز در کرج رخ می دهد چیزی نیست جز به بار نشستن درخت کینه اسلام تشیع از جنس زن. میوه ای که ثمره 30 سال دشمنی آشکار و تبلیغ شبانه روزی علیه انسان هایی است که بزرگ ترین جرم شان "زن" بودن است، زن ایرانی !

۱۳۸۷ تیر ۲۴, دوشنبه

از چپق تا جنایات مقدس سید علی


او کیست ؟
بله میدانم همه شما به اسم او را می شناسید او کسی نیست جز علی خامنه ای
نمی دانم در جریانات قبل از انقلاب چه بر او گذشته ولی اینرا می دانم که او در جنایات مقدسش روی رژیم شاهنشاهی را با رژیم جمهوری به ظاهر اسلامی خود سفید کرده است
در عرف جامعه ما ایرانیان مرسوم است در دادن القاب به دیگران مبالغه می کنیم در غیر اینصورت آنرا نشانه بی احترامی به آنان تلقی می کنیم
مثال : تزریقاتچی را با عنوان آقا یا خانوم دکتر صدا می زنیم
گروهبان نیروی انتظامی را جناب سروان و سروان را سرهنگ خطاب می کنیم
حال روشن است که به یک روحانی نه چندان با سواد حجت السلام والمسلمین یا آیت ا... گفته شود . از همان روزهای اول یکی از ایدولوژیستهای سپاه بود و آنقدر روحانیون برتر از او در حزب جمهوری به ظاهر اسلامی بود که در خوابش هم نمی دید یک شبه تکیه بر جای رهبری و ولایت فقیه بزند به همین دلیل با خیالی آسوده با دست راستش پیپ می کشید وبا تکیه بر قدرت نظامی سعی بر کشتن و از بین بردن افراد مخالف وحتی غیر خودی می کرد
بعدها او توسط استکبار دینی شناسایی شد و باید حفظ می شد حتی اگر خود نداند
نمی دانم چرا باید بمب کنار او اینقدر ضعیف می بود که فقط او را راهی بیمارستان کند تا در روز انفجار دفتر حزب جمهوری به ظاهر اسلامی در آنجا نباشد و سران و بزرگان حزب یکجا نابود شوند و از آنسو رفسنجانی کسی که علاقه زیادی به اقتصاد برتر دارد نیز وقتی از دفتر حزب بیرون آمد با انفجاری عظیم آنجا با خاک یکسان شد
اتحاد بین دو قدرت نظامی و اقتصادی آخوندهای سیاسی دینی از همانجا آغاز شد ( خامنه ای و رفسنجانی ) بله
پس از این وقایع با توجه به موقعییت جنگ او یک قدرت نظامی آخوندی به حساب می آمد و تکیه بر پست ریاست جمهوری زد تنها شش ماه از دور دوم ریاست جمهوریش مانده بود که خمینی در بستر بیماری مرد
فردای آنروز این اتحاد به نقظه قوت خود ثمره عظیمی داد آقای رفسنجانی شهادت داد که خمینی قبل از مرگش با اشاره دستش و گفتن ( مثلا این آقا ) او را برای ولایت مناسب می دانسته ویک شبه برای او رساله نوشتند و مقام مرجع تقلید به او دادند . رفسنجانی نیز با زد و بندهایی رییس جمهور شد که این پایه های قدرت اقتصادی او را محکمتر از هر فردی در ایران و حتی جهان نمود
در دست داشتن صدا و سیما و تمامی رسانه های جمعی ایران آنها را کمک می کرد که برای خودشان چهره سازی کنند که بهترین دکترها و گریمورها طراحان و چهره پردازان را در اختیار بگیرند تا خود را در چشم ساده بین مردم نمایان کنند
و با قدرت قهریه و نظامی هر صدایی را خفه کنند آنها پایه گذاران نظام و جو خودی و غیر خودی هستند حتی در بین روحانیون نیز غیر خودیها را نیست و نابود می کنند همچون : بروجردی منتظری سیستانی و قمی ... تا چه برسد به مردم و خواست آنها.

۱۳۸۷ تیر ۲۳, یکشنبه

مسبب اصلی این فجایع شخص خامنه ای است نه احمدی نژاد




در ظاهر در این مملکت رییس جمهور شخص اول مملکت است و دارای قدرت و نفوذ. بسیاری از مردم عادی نیز بر این باورند. اما هم میهن گرامی شما که از احمدی نژاد انتقاد می کنید و او را مسبب اوضاع نابسامان اقتصادی کشور می دانید آیا به راستی باورتان شده است که رییس جمهور در ایران کاره ای است. هنگامی که احمدی نژاد می آید و در باره انکار هلوکاست داد سخن می گوید شما فکر می کنید که حرفهای خودش است. خیر چنین نیست. در ایران مسبب همه بدبختی ها و تیره روزی های ما شخص سید علی خامنه ای است. آقای خامنه ای من از تو ترس و هراسی ندارم. تو از نظر من هیچ ارزشی نداری. تو لیاقت رهبری کشور مرا نداری. این کشور متعلق به امام زمان تو نیست. این کشور مال مردم ایرانست. اگر خمینی شش ماه دیرتر مرده بود دوره ریاست جمهوری تو هم تمام می شد و کس دیگری رهبر می شد. مگر تو که هستی که نتوان از تو انتقاد کرد. نکند باورت شده که با امام زمان ارتباط داری. تو فکر می کنی نزد مردم ایران محبوب هستی. عده ای بسیجی مزدور را دور خودت جمع کرده ای و آنها هم مجیزت را می گویند باورت شده همه اینگونه می اندیشند. عواملت عرصه را بر مردم تنگ کرده اند. ظلم و فساد تمام کشور را برداشته است. تو می دانی فقر یعنی چه؟ بدبختی یعنی چه؟ قرض یعنی؟ گرسنگی یعنی چه؟ تمام ثروت این کشور را به بیگانگان می بخشی مگر ارث پدرت است. مگر تو مالک جان و مال و ناموس مردم هستی. اگر می خواهی از میزان محبوبیتت در جامعه با خبر شوی با لباس مبدل بیا توی خیابون فقط سوار دو سه تا تاکسی شو از میزان ارادت مردم نسبت به خودت با خبر می شوی. شوق زیستن را در همه کشته ای. امیدی به آینده ندارم. دلم میخواد بمیرم اما نه مثل محمدی ها نه مثل فیض مهدوی ها. خون ما بیخود دارد هدر می رود. می خواهم با تو بجنگم بعد توسط عواملت کشته شوم. سلاح من قلم من است سلاح تو هزاران مزدور سینه به چاکت است که برای چند هزار تومان مثل آب خوردن آدم می کشند. تو همه را دشمن می دانی تاکنون نشده است که بگویی مخالفان ما همیشه می گویی دشمنان ما. معلمان را کارگران را زنان را خلاصه هر که را با حکومت شما مخالف است را دشمن می نامید. چطور است که همه مردم ایران دشمن شما هستند. در آیین شما جایی برای مخالفان نیست. یا همه باید موافق باشند یا کشته شوند. دل من از دست مردم شکسته است. آنها که ظلم را می بینند اما جرات اعتراض را ندارند. با شما هستم ای مردم ایران آیا اینگونه زیستن ارزشی دارد؟ زندگی بخور و نمیر چه ارزشی دارد؟ شما چه لذتی از زندگی می برید؟ تمام ثروت کشور در دست عده ای آخوند است. آیا از خود بیزار نمی شوید وقتی می شنوید که ثروت کشور را آخوندها به اعراب پیشکش می کنند؟ آیا از خود بیزار نمی شوید وقتی می بینید آخوندها برای بقای خود کشور را تاراج می کنند؟ تو را به خدا بس است. من هم مسلمان هستم اما شما را به همان محمدی که به او اعتقاد دارید بس است خواری و ذلت. مگر امام حسین شما نگفته است که من زیر بار ذلت نمی روم شما که داعیه ادامه راه او را دارید پس چرا سکوت کرده اید. نکند فکر می کنید آمریکا می آید و اینها را بیرون می اندازد و آزادی را به شما هدیه می کند؟ این کشور مال من و توست. خودمان باید آزادش کنیم. آزادی هزینه دارد. زندان دارد. مرگ دارد. از هستی ساقط شدن دارد. بیچاره شدن دارد. مرگ عزیز دارد. بدون دادن هزینه کاری از پیش نمی رود. نافرمانی مدنی و دیگر نسخه هایی از این دست کارایی ندارند. مگر ما چند بار به دنیا می آییم که اینگونه زندگی بکنیم. آقایان برای بقای حکومتشان از هیچ جنایتی رویگردان نیستند. اگر شده همه مردم ایران را می کشند همه ثروتهای کشور را به باد می دهند. قدرت بسیار شیرین است و بسیار دل کندن از آن سخت است. هموطن من آخوندها دارند کشور ما را نابود می کنند. نگذارید آیندگان به بی غیرتی ما بخندند و تف و لعنتشان را نثارمان کنند. نگذارید. اندکی فکر کنید...

لیست پراکسی